کتابها -
آیینه
|
به دور دایره چرخیده بودم
و شاید هم کمی ترسیده بودم
*
پرستوی مهاجر را که دیدم
سرم تیر می کشید و می دویدم
*
تو در آن پرده ها پیدا نبودی
تو با من بودی و تنها نبودی
*
به دستم آب پاکی را نریزی!
چرا از این پرستو می گریزی؟
*
بهاران فصل پرواز پرستوست
به پرهایش گل زیبای شب بوست
*
پرستو هر کجا باشد غریب است
برای کوچ بعدی نا شکیب است
*
پرستو می رود تا باز گردد
پرستو با خودش همراز گردد
*
پرستو یک دل دیوانه دارد
میان عاشقان او لانه دارد
*
پرستو لانه اش را دوست دارد
دل دیوانه اش را دوست د ارد
*
اگرچه یک شبی از لانه بگریخت
به سنگی که زدی پرهای او ریخت
*
تو پاییزی نکن صحن و سرا را
بیا از من بگیر این غصه ها را
*
به گوش من مخوان آهنگ رفتن
پرستویت منم ، آری منم من
...
|