عبادتگاه چاپ
کتابها - آیینه


سایه ای در پشت پرده

شعر باران می سرود

دست هایی مهربان

زندگی را می نواخت

*

در سحر گاه نجیب

من به فکر تو شدم

و نشستم پا به پای لحظه ها

*

خوب دیدم یک گیاه

سر به سجده می زند

*

یک پرنده می رود

شاخه ای نازک به نوک

تا بسازد لانه ای

پشت هم پر می زند

*

دست های یک درخت

رو به بالا می رود

مو پریشان می کند

شاخه های نسترن

*

روز آغاز شده ست

شهر بیدار شده ست

کم کمَک کودک همسایۀ من

راهی مدرسه است

*

و صنوبر شاید

شاکی از همهمه است

*

در سحر گاه نجیب

می روم، اما کجا؟

می روم با فکر تو

*

باز در رویای من

لحظۀ زیبای دیدار شده ست

*

سایۀ آن سوی پرده مال تو

دست های مهربانت مال من

ای عبادتگاه من

...