کتابها -
آیینه
|
نردبانیست میان من و تو
و تو از آن بالا
نور می پاشی به من
مهر می بخشی به من
*
پله پله می روم
راه من دشوار است
زحمتم بسیار است
نورتابیده به من
*
و به دستم دارم
سبدی از گل سرخ
دامنم رنگ سپید
و سوالی دارم
*
که چرا مهر به من می بخشی؟
*
مهر تو حلقۀ زنجیر شده است
که ندارم ره برگشتن از این پلۀ عشق
به کجا می کِشی ام؟
نور تابیده به من
*
و به موهای من است
جای دستان تو باز
روی سرشانۀ من
کوله باریست به سنگینی عمر
*
ردّ پاهای مرا خوب ببین
که شبیه است به تنهایی من
عطر بی تابی من پیچیده است
نور تابیده به من
*
و چه لذت دارد
لحظۀ پیوندِ...
دست های من و تو
روی آن بام بلند
که به اندازۀعشق من و تو جا دارد
*
چه تماشا دارد!
دست من خواهد کاشت
گل خوشبختی من را
به زمین دل تو...
و من از این پایین
غنچه های گل خوشبختی خود را دیدم
*
کمکم کن!
کمکم کن!
که حقیقت بشود
فاصله کمتر و کمتر بشود
...
نور تابیده به من
نور تابیده به من
...
|