کتابها -
آیینه
|
سر آمد یک شب تنهای دیگر
سپیده سر زد و فردای دیگر
به ایوانم نشسته یک کبوتر
به گلدانم گل زیبای دیگر
*
دوباره روز جاری مثل شبنم
و ذره های نور و کار و کوشش
در این صبح بهاری تازه تر شد
صدای پای بازی های خواهش
*
نسیم معرفت در کوچه پیچید
چناری می تکانَد شاخه ها را
و احساسی که شاید زندگانی ست
نوازش می کند پروانه ها را
*
به روی سَردَرِ یک خانه دیدم
هزاران مورچه مشغول کارند
بسوزند و بسازند و بپاشند
بگیرند و بیارایند، بکارند
*
طراوت می چکد از تکه ابری
گل سرخی روان در جوی آب است
خدا داند که در دست که بوده؟
شب پیش و کنون بر روی آب است
*
زدم از دست تو فریاد آخر
مرا دیوانه کردی ای تو جاری
میان دفتر و شعر و کتابم
دلم بیچاره شد از بی قراری
*
چه باید سر کنم با روزِ دیگر
چه سازم با عبور لحظه هایم
در این صبح بهاری مانده ام من
کنار بلبلان بی صدایم
*
دگر من فرصت بودن ندارم
کسی حرف دل من را نفهمید
شدم مانند آن گل که زمانه
شبی از ساقۀ شادی مرا چید
*
به جوی سرنوشت خود روانم
شبیه نقشه ای نقشِ بر آبم
خدا می داند از خوابی که دیدم
شب پیش و کنون بر روی آبم
...
|