پاسخ تو چاپ
کتابها - آیینه


که می داند؟ درون من چه غوغاست

دگر بیزارم از دلمردگی ها

نمی خواهم بمیرم در غروبی

میان این همه افسردگی ها

*

صدای ضربه های قلب عاشق

درون سینه ام طوفان به پا کرد

کسی از ظاهر آرام من چیزی نفهمید

که قلب من درون من چه ها کرد!

*

به ذره ذرۀ جانم شراریست

که آتش می زند بر پیکر من

هزاران غنچه می آید ز ابری

که می بارد شبانه بر سر من

*

نمی دانم ! نمی دانم که هستم !

غم پنهان من زیبا ترین است

دگر در پوست خود من نگنجم

لب خندان من گویای این است

*

سراپا مستی و شعر و شرابم

تو خورشیدی که می تابی به جانم

یقین دارم که لایق هستی ای عشق

دو دستم را به دستت می رسانم

*

یقین دارم که باید با تو باشم

تمام عمر را در هالۀ نور

تو مهتابی ، تو ماهی ، آسمانی

نباید از تو باشم لحظه ای دور

*

غم پنهان من شادی به من داد

تو می فهمی که آب و آتشم من

درونم خنده و گریه مجاور

و این یعنی سراپا خواهشم من

*

شنیدم پاسخت را از دو چشمت

برای عشق تو لایق ترینم

یقین دارم به این عشق الهی

تویی عاشق و من عاشق ترینم

...