آتشین چاپ
کتابها - آیینه


و سر انجام شکست

شیشۀ صبر و شکیبایی من

باید از خویش برون تر بروم

تنگ تر شد ره شیدایی من

*

این چه عشقیست که افتاده به جان من و تو؟

نکند وسوسۀ شیطان است!

نکند آهِ فراموش شده

و عبور از لبۀ ایمان است!

*

تو نداری غم فردای مرا

که من امروز به فردا نرسم

نفسم بر در و دیوار نشست

قطره آبم که به دریا نرسم

*

صخره های به غم آلودۀ من

سر به صحرای جنون تو زدند

مثل موجی که کف آلوده شده

سر سجده به ستون تو زدند

*

وحشی و سرد و خشن خواب من است

که گریزد ز دو چشمم همه شب

آتشین است نگاه تو ولی

آخر آتش نشود مرهم تب!

*

این فروزانی دستان من و سرکشیم

که ندانم به کجا ختم شود

تو مگر حادثه ی  سوختنی

که از این تاب و تبم کم نشود

*

نتوانم که ببینم غم تو

ورنه نابودی من نزدیک است

این حقیقت که خدا داند و بس

راه بین من و تو باریک است

*

خواهم از دست خودم بگریزم

خلاء خالی من لبریز است

تک درختی شده ام تنگ غروب

که مرا فکر تو چون پاییز است

*

به سراشیبی هر سایه نگر

سایۀ خلوت من زنجیر است

و خدا شاهد این صبر من است

صبر من با دل من درگیر است

*

ای که در اوج صدایت دیدم

که تو هم خسته از این تصویری

من چه باید بکنم؟ ای مه من

که تو هم بردۀ این تقدیری!

*

پس از این سوزو گدازی که مراست

شعله های تب تو منتظر است

که مرا ذوب کند هر نفست

آتشین فکر تو اما به سر است

...