شرط چاپ
کتابها - آیینه


به عشق دیدن روی تو ماندم

تمام عمر را در خلوت غم

بیا امشب مرا در خود رها کن

ندارم بیش از این ها طاقت غم

*

صدای بارش باران چه خوب است

و بوی خاطره در باغ سینه ست

امیدوارم که از این در بیایی

تو گفتی رسم این دنیا همین ست!

*

نمانده تا سحر یک ساعتی بیش

دلم شد یک ستاره در شب تو

چه خوش حالم که امشب بوده ام من

سکوتی که نشسته بر لب تو

*

به خود گفتم همیشه یک نفر هست

که از عمق صدا چیزی بفهمد

و امشب دیدم آن عاشق تو هستی

که باید بر غم فردا بخندد

*

طلوع بی شمار معرفت باش

به شهری که رسومش بی وفائیست

سرم سرگرم تصویر تو گشته

به آن حدی که اسمش بی نوائیست

*

چه شادم من که در خود می شکوفم

تویی آن کس که دنبال تو هستم

اگر از دست طوفان ها گریزم

تو باور کن دگر مال تو هستم

...