عصمت چاپ
کتابها - آیینه


تو سزاوار محبت هستی

چشم من منتظر است

دست تو سوی من است

تو که لبریز حقیقت هستی

*

بی تو دیوار شکست

پنجره تاب ندارد بی تو

آسمان ماه ندارد بی تو

باز اندوه که مهمان من است

*

باز بی تو ، بی تو

لحظه ها غربت یک همسفرند

همه مهمان منند

این ضیافت بی تو !

*

در دلم هست غمی

و صدایی مبهم

و سکوتی در هم

تو که همواره در اعماق منی

*

مثل یک حادثه بود

غم بر گشتن تو

قصۀ ماندن من ، رفتن تو

حرمت جاذبه بود

*

ای صدای قدم فاصله ها

باز بیداری شب

تیره و تاری شب

چشم تو در سبد خاطره ها

*

ای امید ابدی

خاطرت هست هنوز؟

آن تب و آن همه سوز

آشنای ازلی

*

این نشد قسمت من

که کنارم باشی

و تو یارم باشی

تو فراموش نکن عصمت من