فرجام چاپ
کتابها - آیینه


واژه ها سوخته اند از نفسم

دشت بی حاصل من خشکیده ست

آفتابی که شبیخون زده است

همۀ هستی من را برده است

*

چه کسی کرد گرفتار مرا؟

این گرفتاری من غمگین است

صبحدم غنچۀ نشکفتۀ من

همه از خواب شب پیشین است

*

این چه چنگال بزرگی است دگر

که مرا می برد از بودن خود

من چرا رفته ام از هوش کنون

کی رسم تا شب آسودن خود

*

من به فرسایش خود می نگرم

آسمان منتظر دست دعاست

این تب آلوده شب بی انصاف

آخرش روشنی یک فرداست

*

دستم آهسته ورق زد تقویم

یعنی یک روز دگر هم بگذشت

هر چه فریاد زدم از ته دل

آب آخر ز سر من بگذشت

...