قاصدک چاپ
کتابها - آیینه


شب گیسوان من را

به سپیده ها کشاندی

ای ظهور هر چه خوبی

تو مرا کجا کشاندی

*

که به پرواز بخندم

به امید دل ببندم

سر به دیوار بکوبم

باز بر آینه خندم

*

صحبت از سایۀ عشق است

عشق دنیای عجیبی است

عشق همبازی جان است

عشق رویای غریبی است

*

و سکوت لحظه ها را

تو به جان من نهادی

ثانیه از تو خبر داد

پلک بر هم ننهادی

*

لحظۀ تعبیر خواب است

پس از این سرگشتگی ها

دل تو عجب گرفته

انتقام واژه ها را

*

دل خونین من اما!

باز هم در تپش افتاد

باد از روی محبت

پیک قاصدک فرستاد

*

به فضای بی طنینم

گل قاصدک بر آشفت

رفته ... اما باز گردد

گل قاصدک به من گفت!!

...