سوال چاپ
کتابها - آیینه


دل آسمان آبی

پر شد از نالۀ عشاق

و غروب تن طلایی

پرشد از گریۀ عشاق

*

می روم پای پیاده

برسم به عرش اعلا

به لبم نشسته امشب

گل بوسه های تنها

*

به سر آغاز محبت

که منم عابر کویت

تو به هر جا که نشستی

می دوم کنون به سویت

*

تنم آلودۀ درد است

درد ِ گنجینۀ احساس

تو نظاره کن به اشکی

که نشسته بر گل یاس

*

حسرتم صدای موجی است

که رسد به ساحل تو

کاش این پرده بیفتد

که نباشد حائل تو

*

باید از ابر بپرسم

که چرا این همه دور است

باید از مهر بپرسم

که چرا منبع نور است

*

باید از اشک بپرسم

که چرا مرهم درد است

باید از برف بپرسم

که چرا این همه سرد است

*

باید از موج بپرسم

که چرا این همه مغرور

از کجا می آید آخر؟

به دل من این همه شور

*

من شدم حسرت برگي

كه نشسته ام به چوبي

باید از خدا بپرسم

تو چرا این همه خوبی!

...