رایحه چاپ
کتابها - آیینه


از صمیمیت جان آمده ام

جای اندیشه و احساس نیاز

همان آن جا که همه عاطفه ها

ایستادند به نماز

*

بر سرم ریخت تگرگ

و شکوفه های باطل همه ریخت

به سر افرازی یک کاج بلند

نفس سبز ملائک آمیخت

*

فصل پیدایش چند سیب درشت

که می افتاد به دامان دعا

مست یک رایحۀ ناب شدم

که فرو ریخت به دامان خدا

*

سر تعظیم نهادم به سکوت

صحبت از سجده و سجاده نبود

همۀ هستی من رایحه شد

چون نهادم سر خود را به سجود

...