کتابها -
آیینه
|
سرزمینی است دلم
که در آن زمزمه است
به لب مردم شهر
همه خوشبخت ز دیدار محبت هستند
شوق پرواز کبوتر دارند
مردم شهر دلم
همگی ساکن آفاق نجابت هستند
*
سرزمینی است دلم
کوچه باغی دارد
که به یک گوشۀ آن
مردم شهر امیدی به صداقت دارند
تکیه گاهی است پر از غصه و غم
و به یک کوچۀ آن
دختری هست هنوز
که به دوران طفولیت من
بس شباهت دارد
*
سرزمینی است دلم
همۀ میکده هایش سر تسلیم حقیقت دارد
و در این سفرۀ رنگین غروب
شبحی هست که باز
میل تابیدن فردای سخاوت دارد
*
سرزمینی است دلم
پل خوشبختی هر کودک آن
مثل آواز قناری پاک است
مثل خوابیدن خورشید نیاز
رو به فردا باز است
و کسی هست هنوز
که به سجده گاه نور ازلی
نفس سبز طراوت دارد
*
سرزمینی است دلم
که اگر دست فلک بسته به آن
قفل صد بارۀ بازیگر غم
تپشی هست در آن
که صدای گذر از کوچۀ روشن دارد
*
سرزمینی است دلم
روی بام و بر آن برف سکوت
ناله های قفس خاطره است
ردّپایی است در آن
روی تبریک نگاه شب نو
که به اندازۀ هر حادثه ای
میل گفتن دارد
*
سرزمینی است دلم
شب چراغی است به تاریکی راه
که فروزانی چشمان تو است
و مرا می برد از روی زمین
رو به درگاه بلند ملکوت
روشنی بخش وجودم شرری است
که فرو ریخته از فطرت تو
*
سرزمینی است دلم
که در آن خانۀ تنهایی من پر شده است
همه از لطف وجودی که مرا
برده تا چشمۀ نور
و در آن پردۀ پنداری هست
که مرا سخت نوازش کرده
راه باریکی هست
که به بی مهری اطراف زمان
باز سازش کرده
*
سرزمینی است دلم
وسعت دست تو و بودن تو
جاده ای از رگ آبی من است
خون پر جوشش من می گذرد
و به هر جا که نگاهت افتاد
در و دیوار دلم
نفس گرم تو را می شمرد
*
سرزمینی است دلم
دست طوفانی عشق است
که برپنجره ها می تازد
دیر گاهی است بخواهی یا نه
نقش تصویر تورا می سازد
...
سرزمینی است دلم
|