طاقت چاپ
کتابها - آیینه


همۀ هوش و حواسم به تو بود

چتر خوشبختی تو باز نشد

نفسم سخت گرفت

قصه آغاز نشد

*

غم و اندوه تو شد بوتۀ اشک

که می آویخت به دیوار دلم

بگذر از من ، بگذر از این دل دیوانۀ من

هوسی نیست دگر بر تن بیمار دلم

*

تو که از آه دلت می شکند

تکیه بر این همه ماتم زده ای؟

تکیه بر من که خودم غرق غمم

دور تا دور مرا پردۀ ماتم زده ای!

*

هر شب از کوچۀ بن بست غمت می گذرم

تاب دیدار غمت نیست مرا

من همین جا ز غمت می میرم

طاقت اشک به آن چشم ترت نیست مرا

...