هجرت چاپ
کتابها - آیینه


من به امید کمی مهر ، کمی عاطفه ام

که بیامیزد با ریشۀ عمر

ور نه ای کاش زمان قهر کند

به شکستن برسد شیشۀ عمر

*

مثل یک عطر که آمیخته با صبح سحر

سبزه زاری است پر از شاخه و برگ

هر کسی راه دل خود برود

و سرانجام رسد تا دم مرگ

*

گل انسانیت هر که در این دوره شکفت

عکس خورشید نهان در سبدش خواهد شد

آشکار است شب معرفت منتظران

ایزدی هست ، گل سر سبدش خواهد شد

*

اگر از کوه ، از آن کوه بلند

صوت پژواک دلت آمده است

چشم بر چشمۀ چشمان فلک

ناله ات سوی دلت آمده است

*

گرد زنگار بگیر از نفس آینه ها

اگر از فرصتِ بودن شده ای خسته و زار

ای که از حادثه ها می گذری

درد من نیست به جز هجرت یار

...