کتابها -
دریچه
|
رفتم كنار پنجره باز
دستي كشيدم روي شيشه
گفتم فراموشت كنم ،آه !...
اما نه !... اينجوري نميشه!
*
در زير باران ، بوي گندم
چتري كه خيس از خاطرات است
قلبي كه مي كوبد به سينه
چشمي كه مبهوت است و مات است
*
در پشت پرده ، آسمان تار
ارديبهشت و فصل ريحان
اشكي كه مي خواهد بريزد
اما نه اينجا ! بلكه پنهان
*
در كوچه هاي صبح ديروز
گل هاي حسرت زد جوانه
بغضي نشسته رو به رويم
نه ! در وجودم كرده خانه
*
در دوردست اين تلاطم
راهي كه پايانش غريب است
رنگي كه مي مالم به گونه
آن هم دروغ است و فريب است
*
پايان ره ، آري ! همينجاست
ابري كه مي خواهد ببارد
دستي كه در گلدان قلبم
بذر فراموشي بكارد
*
تا رعد و برق صبح فردا
در كوچه مي پيچد صدايت
اينجا كنار پرده ، شعري
آهسته مي خوانم برایت
*
اينك بهار و عطر گيلاس
باران كه مي بارد به شيشه
بايد فراموشت كنم ، آه !...
اما نه !... اينجوري نميشه...
...
|