کتابها -
دریچه
|
استراحت مي كنم
روي ايوان خيال
خالي از هر دغدغه
فارغ از هر قيل و قال ...
*
پشت پا بر خاطره
مشت بر افكار درد
چشم مي بندم دگر
روي بغض و آه ِ سرد ...
*
من تصور مي كنم
عطر تو پيچيده است
دستهاي سبز تو
ميوه ها را چيده است...
*
در حياط خانه ام
ياد تو گل مي كند!
پس خداي مهربان
عشق را پل مي كند...
*
يك پل از رنگين كمان
بين تو تا دست من
رنگ آبي مي شود
كوچه ي بن بست من...
*
روي پل آواز تو
يك كبوتر مي شود
نامه اي بر پاي او...
چشم من تر مي شود!
*
در دوسوي انتظار
قلب من پر مي زند
روي فرداهاي ما
رنگ بهتر مي زند...
*
من كه باور مي كنم
نور و باران ، بوي گل
دست من در دست تو...
بوسه گاه روي پل !
*
پس بپرسيم ازخدا...
غرق در رؤياي پل...
چند ساعت مانده تا ...
وعده گاه پاي پل ؟...
...
|