بی ریا چاپ
کتابها - غریبانه


بی ریا فریاد کردم بشنوید

این صدای آخرین حرف منست

این همه باران به سقف من چکید

روزهای رفته از یادم نرفت

*

پس بکارید به هر خانه گلی

که فقط بوی محبت بدهد

و بیارید به لب ها خنده

و سلامی که سلا مت بدهد

*

و اگر رهگذری تنها بود

بفرستید برایش گل یاس

و بگویید به هر کودک شهر

مهر با خود ببرد توی کلاس

*

بنویسید به دیوار سکوت

عشق سرمایۀ هر انسانست

بنشانید به لب حرف قشنگ

حرف بد وسوسۀ شیطانست

*

ببرید رشتۀ هر تهمت را

که از این راه به جایی نرسید

و نخندید به قلبی که شکست

گرچه آن لحظه صدایی نرسید

*

و بدانید که فردا دیر است

واگر غصه بیاید امروز

تا همیشه

دلتان در گیر است

*

پس بسازید رهی را که کنون

تا ابد سوی صداقت برود

و بکارید به هر خانه گلی

که فقط بوی محبت بدهد...