کتابها -
غریبانه
|
باد می نالد به گوشم بارها
تو شبیه هجرت پروانه ای
باز کن این پیله را از دور خود
تا بیابی گنج در ویرانه ای
*
خاموشی تن پوش تنهای تو شد
تو به این دیوارها خوکرده ای
عشق آمد یک شبی ایوان تو
تو شتابان سوی او رو کرده ای
*
پس نگاه آتشینت را بگو
تا که زنجیر تو را باور کند
یا بگو از بادۀ سودای او
یک شبی یک جرعه در ساغر کند
*
حیف از آزادی در بند تو
تو میان آب و آتش ماند ه ای !
گاهگاهی فکر رفتن می کنی
بالهایت را بگو کور خوانده ای !
*
گریه کردن چارۀ درد تو نیست
باید اول پیله ات را وا کنی
چشم هایت را بگو دیوانه جان
بسته ای!میل تما شا می کنی ؟
*
شمعدانی های تو پژمرده اند
شا پرکهایت همه دلمرده اند
شاخ و برگ آرزوهایت ببین
سیلی سختی ز سرما خورده ا ند
*
تو ندیدی ،من فراوان دیده ام
بالهایی را که هی شلاق خورد
لا به لای حسرت پر پر زدن
آخرش پروانه ای در پیله مر د
*
باز در را بسته ای بر روی خود ؟
می روی زندان کنی فریاد را ....
باز می پیچی درون پیله ات ؟
می روی تا نشنوی این باد را
....
|