کتابها -
من و شمع
|
ندیدی چه مظلوم آمد دلم
به خانه ولی از دبستان تو
*
نزد سنگ را بر سر راه خود
به گنجشک آزاد و خندان تو
*
کف دست آورد و آنگه نگاه
به مشق شب و درس بی نان تو
*
کمی خنده کرد ، روی کرسی پرید
ز سرمای دی در زمستان تو
*
گهی دست ها را به هم می زد و
سپس لب گزیده به دندان تو
*
فرو رفت در فکر پرواز و باز
نشست چون کبوتر به ایوان تو
*
کمی آب نوشید و آهسته خواند
سرودی برای دوچشمان تو
*
دوباره تو را جستجو کرده بود
شب خاطرات گریزان تو
*
به خود عهد می کرد گل آورد
کمی از بهار فراوان تو
*
صدای قدم های پایش رسید
به آبی ترین رنگ دستان تو
*
نشست اسم او در صف خوب ها
کنار خطوط پریشان تو
*
ندیدی چه مظلوم آمد دلم
به خانه ولی از دبستان تو
...
|